بسم تعالی
صندلی مجهز به گرمکن نصیب ما شد
این اپشن ویژه دلیلش ترافیک شرق به غرب یا دانشجویان ساعت دیگر که علاقه مند به کلاس 8 صبح یکشنبه هستند یا عادت دیر رفتن ما به کلاس
یا هر چه بود درگیر این توفیق اجباری خاموش نشدنی بودیم.
استاد وارد کلاس شد سر وقت چیزی که انتظار میرفت.
جلسه سوم متاسفانه با سر درد استاد همراه بود که باعث یخ زدگی جو کلاس شد البته به دلیل اپشن ذکر شده ما در شرایط معتدل سپری میکردیم تا استاد دست به کار شد.
طبق روال همیشگی کلاس با پرسش از دانشجویان راجب فعالیت های خواسته شده استاد اغاز شد.اکثرا فعالیت هارا انجام داده بودیم بعضی ها هم به دلایل مختلف موفق نشده بودند که کارت زرد اول را از استاد دریافت کردند.
با سر زدن به وبلاگ ها و خواندن مطالب .کلاس به خوبی میگذشت تا استاد تصمیم به انتخاب تصادفی گرفت و تصادفا شماره 25 انتخاب شد.
گرمای نگاه استاد از بالا بعلاوه گرمای فن در پایین حرارتم را بالا برد و طبق طبیعت بدنم سرخی صورتم نشانه ی انتخاب من بود!
شکر خدا صفحه ی من اصلا مطلبی رو نمایش نداد ولی با تلاش یکی از بزرگان کلاس مطلب جلسه ی اول نمایش داده شد که مختصر و مفید بود که با جمله خسته نشدی اقای باقی پور!از طرف استاد دهکردی مواجه شدم
راهنمایی کردم مطلب دوم باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود که باز شد ولی به دلیل اختصار خوانده نشد.
البته تقصیر از کج فهمی بنده بود من از گزارش کلاسی فعالیت های مهم کلاس را برداشت کرده بودم ولی با ذوق و استعداد فوق العاده ی دیگر دانشجویان در نوشتن مطلب.نصیب من با استعداد ضعیفم در فعالیت های لطیف چیزی جز نخواندن نبود.
Google را دیگر همه میشناسند پاسخ گوی همیشگی سوالات بی جواب و یار همیشگی ما در جست و جوی مقاله که در جلسه ی سوم فهمیدیم کاربرد دیگری دارد که خیلی جالب بود.
استاد اموزش دادند که چطور یک سایت را با استفاده از google translate کاملا ترجمه کنیم.
دقایقی از کلاس هم با صحبت راجب شبکه های اجتماعی گذشت که اهداف آن ها توسط استاد بیان شد و هدف اصلی که سرامد همه ی هدف ها شده کسب درامد شناخته شد.
فعالیت کلاسی دیگری هم اضافه شد و آن نشر خبر در twiteer بود.
دیگر چیزی از زمان کلاس باقی نمانده بود گویا سر درد استاد بهتر شده و ما هم نیم پز شده و بی استرس از کلاس استفاده میکردیم که با فرمان استاد دستارو بالا بردیم و با تکان دادن انگشتان خود در هوا یا همان صفحه کلید ذهنی به تمرین تایپ 10 انگشتی پرداختیم.که خوشبختانه استاد در این قسمت از من راضی بود و با گفتن جمله ی :اقای باقی پور به اقای شریف زاده هم کمک کنید تا یاد یگیرند من با خوشحالی و نگاه از بالا به پایین به یاد دادن تایپ به ایشون پرداختم.
لحضه ی حضور و غیاب که جزو خوشی های زود گذر دنیایی حساب میشود هم پایان گرفت.